کد مطلب:315491 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:223

با شاعران
شاعران از شجاعت، دلیری، رادمردی حضرت و شكستی كه یك تنه به سپاه اموی وارد كرد، همواره در شگفت بوده اند و شیفته ی شخصیت والای او گشته اند. برای مثال، شماری از آنان را كه در این باب داد سخن داده اند می آوریم.

الف - سید جعفر حلی: شاعر علوی «سید جعفر حلی» در قصیده ی درخشان خود، ترس و هراس سپاه اموی از پیكارهای حضرت را چنین تصویر می كند:

«از شیر كارآزموده ی نبردها، بر سپاهیان اموی، عذاب فروریخت. جز هجوم شیری خشمگین و غران كه خواسته اش را نیك آشكار كرده بود، چیزی آنان را



[ صفحه 57]



هراسان نكرد. ترس از مرگ، چهره های آنان را اندوهگین كرده بود. اما عباس در آن میانه خندان بود.

میمنه و میسره ی سپاه را درهم می ریخت، آنان را درهم می كوفت و سرهایشان را درو می كرد. دلاوری به او حمله نمی كرد مگر آنكه می گریخت و سرش، پیشاپیش او حركت می كرد. اسبان را چنان نیزه اش رنگ آمیزی كرد كه سیاه و سپیدشان یكسان شدند. بر شكارش خشمناكانه هجوم نمی آورد مگر آنكه بلای محتوم را بر او سرازیر می كرد. پیشروی او رنگی از درنگ و هراس داشت، گویی برای تسلیم پیش می رود. قهرمانی كه شجاعت را از پدرش به ارث برد و بدان، دماغ پر باد گمراه زادگان را به خاك مالید».

می بینید چگونه «حلی» هراس فراگیر امویان را از هجوم قمر بنی هاشم، قهرمان اسلام وصف می كند و آشفتگی صفوف آنان را تصویر می نماید.

عباس با قلبی آرام و چهره ای خندان به لشكر دشمن می تازد و از كشته، پشته می سازد و اسبان آنان را با خونشان رنگین می كند. تا جایی كه می دانیم هرگز كسی شجاعت و دلیری را چنین ترسیم نكرده است و بدون گزافگویی، عباس - همانگونه كه مورخان نوشته اند- خسارتهای سنگینی به اهل كوفه وارد كرد.

«سید جعفر حلی» همچنان در وصف شجاعت ابوالفضل، داد سخن می دهد و می گوید:

«قهرمانی كه هنگام سوار شدن بر اسب بزرگ، گویی كوهی سرافراز، بر اسب نشسته است و شگفتا كه اسبی، چنین كوهی را خوب تحمل می كند و رهوار می تازد! سوگند به برق شمشیرش - و من جز به آذرخش آسمانی، سوگند نمی خورم - اگر شهادت او مقدر نبود، با شمشیرش هستی را می زدود؛ لیكن این



[ صفحه 58]



خداوند است كه هرچه اراده كند، مقدر می سازد و بر آن حكم می راند». [1] .

تیغ ابوالفضل صاعقه ای ویرانگر بود كه بر كوفیان فرود آمد و اگر قضای الهی نبود، آنان را از صفحه ی روزگار محو می كرد.

ب - كاشف الغطاو: امام «محمد كاشف الغطاء» شیفته ی شجاعت ابوالفضل شده و طی قصیده ی درخشانی او را چنین می ستاید:

«هنگامی كه عباس خندان به رزمگاه پا می گذاشت، چهره های امویان را هراس از مر گ، دژم (اندوهگین) می كرد.

به مرگ آوری، آگاه بود و شمشیرش كارآزمودگان را از پا درمی آورد.

وقتی كه تیرگی و سختی جنگ، چون شبی تاریك به اوج می رسید، مرگبارترین روز دشمنانش آغاز می شد». [2] .



[ صفحه 59]



هراس از ابوالفضل چهره های امویان را تیره كرده، زیرا سرهای قهرمانان آنان را درو كرد و روحیه ی آنان را درهم شكست و بارانی از عذاب بر آنان فروبارید.

ج - فرطوسی: شاعر دلباخته ی اهل بیت، شیخ «عبدالمنعم فرطوسی» - نور به قبرش ببارد - در حماسه جاویدان خود، دلیری و شجاعت ابوالفضل در میدان نبرد را چنین می ستاید:

«در هر هجومی در جهاد، كوه است و در استواری هنگام رویارویی كوهی است. تمام گردی و عزت پدرش علی در او ریشه دواند و بارور گشت. در هر دلی و جانی، نقشی از خود به یادگار گذاشته و در هر دیدار، هراسی در روان دشمن افكنده است».

سپس همو، شكستهای سنگین سپاه اموی به وسیله ی ابوالفضل را چنین ترسیم می كند:

«چون پرچمی بر فراز دژی، بر پشت اسب خود نشست و در تیرگی چون شب جنگ، ماهوار درخشید. دلهای دلاوران از دیدن هیبت او فروریخت و چون هوا از پهلوهایشان به درآمد و بدنهای درهم شكسته شان بر زمین افتاد در حالی كه سرهایشان پران بود و او انبوه لشكریان را با ید بیضای خود به سوی مرگ می راند». [3] .



[ صفحه 60]



شجاعت و دلاوری ابوالفضل، شاعران بزرگ را شیفته ی خود كرد و ضرب المثل تاریخ گشت.

آنچه بر اهمیت این شجاعت می افزاید «لله» بودن آن است. حضرت، شجاعت خود را در راه یاری حق و دفاع از آرمانهای والای اسلام به كار گرفت و هرگز دربند دستاوردهای مادی زندگی زودگذر نبود.


[1]

وقع العذاب علي جيوش امية

من باسل هو في الوقايع معلم



ما راعهم الا تقحم ضيغم

غيران يعجم لفظه و يدمدم



عبست وجوه القوم خوف الموت

و العباس فيهم ضاحك يتبسم



قلب اليمين علي الشمال وغاص في

الاوساط يحصد للرؤوس و يحطم



ما كرذوبأس له متقدما

الا وفرو رأسه المتقدم



صبغ الخيول برمحه حتي غدا

سيان اشقر لونها و الادهم



ماشد غضبانا علي ملمومة

الاوحل بها البلاء المبرم



و له الي الاقدام نزعة هارب

فكأنما هو بالتقدم يسلم



بطل تورث من ابيه شجاعة

فيها انوف بني الضلالة ترغم



بطل اذا ركب المطهم خلته

جبلا اشم يخف فيه مطهم



قسما بصارمه الصيقل و انني

في غير صاعقة السماء لا اقسم



لولا القضا لمحا الوجود بسيفه

و الله يقضي مايشاء و يحكم.

[2]

و تعبس من خوف وجوه امية

اذا كر عباس الوغي يتبسم



عليم بتأويل المنية سيفه

تزول علي من بالكريهة معلم



و ان عادليل الحرب بالنقع اليلا

فيوم عداه منه بالشرا يوم.

[3] ملحمة أهل البيت، ج 3، ص 330 - 329:



علم للجهاد في كل زحف

علم في الثبات عند اللقاء



قد نمافيه كل بأس وعز

من علي بنجدة و اباء



هو ثبت الجنان في كل روع

و هو روع الجنان من كل راء



فارتقي صهوة الجواد مطلا

علما فوق قلعة شماء



و تجلي و الحرب ليل قثام

قمرا في غياهب الظلماء



فاستطارت من الكماة قلوب

افرغت من ضلوعها كالهواء



و تهاوت جسومهم و هي صرعي

و استطارت رؤوسهم كالهباء



و هو يرمي الكتائب السود رجما

بالمنايا من اليد البيضاء.